حال من بد نیست , غم کم میخورم

کم که نه , هر روز کم کم میخورم

آب میخواهم , سرابم میدهند

عشق می ورزم , عذابم میدهند

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بیگناه بودم ولی دارم زدند

حافظ دیوانه فالم را گرفت

این غزل آمد که حالم را گرفت

"ما ز یاران چشم یاری داشتیم     ...     خود غلط بود آنچه میپنداشتیم"

 

 



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393 | 13:26 | نویسنده : فرناز |

 

"منی" که کنارش "تو" نباشی "تومنی"نمی ارزد ...



تاريخ : دو شنبه 19 آبان 1393 | 13:10 | نویسنده : فرناز |

 

باشی میشی "آویزون" نباشی میشی "بی معرفت"

بی معرفت عالم باش اما نذار کسی بهت بگه آویزون ...



تاريخ : یک شنبه 18 آبان 1393 | 17:12 | نویسنده : فرناز |

 

خدایا حواست هست؟؟؟

صدای هق هق گریه هایم از همان گلویی می آید که تو از رگش به من نزدیکتری ...

 



تاريخ : یک شنبه 18 آبان 1393 | 10:13 | نویسنده : فرناز |

 

 

گدا که میبینم, تو دلم نمیگم راست میگه یا دروغ؟؟ بدم یا ندم؟؟ آدمه خوبیه یا نه؟؟ چشمامو میبندمو کمکش میکنم

تا وقتی رفتم گدایی پیش خدا نگه که ...



تاريخ : یک شنبه 18 آبان 1393 | 10:2 | نویسنده : فرناز |

 

دوستی ها کمرنگ بی کسی ها پیداست  ....  راست گفتی سهراب آدم اینجا تنهاست

 

 



تاريخ : یک شنبه 18 آبان 1393 | 9:34 | نویسنده : فرناز |

آره من اونم که گفتم واسه چشم تو دیوونم     ....     آره من قول داده بودم تا تهش باهات بمونم

ولی پس دادی نگامو زیر رگبار غرورت              ....     من فقط یکم شکستم , خوب نگام کنی همونم

 



تاريخ : شنبه 17 آبان 1393 | 17:57 | نویسنده : فرناز |

 

اینو اویزه ی گوشت کن :

هیچوقت شوخی شوخی کسیو به دلت راه نده

چون ممکنه جدی جدی عاشقت بشه

و اخرش راستی راستی دلشو بشکونی

" به همین سادگی "

 

 

 



تاريخ : شنبه 17 آبان 1393 | 17:34 | نویسنده : فرناز |

 

تو زندگیت هرچی میخوای باش ... فقط نفره سوم یه خلوته دونفره نباش

 



تاريخ : شنبه 17 آبان 1393 | 17:17 | نویسنده : فرناز |

مرد مست به خانه امد,انقدر مست بود که گلدان قیمتی که زنش به ان خیلی علاقه داشت

را ندید و به گلدان خورد و گلدان شکست,پیش خودش گفت حتما فردا زنم واسه ی گلدون کلی داد و بیداد میکنه

همونجا خوابش برد فردا صبح که از خواب بیدار شد این یادداشت رو روی یخچال دید:

عزیزم صبحونه ی مورد علاقتو روی میز چیدم, الانم رفتم بیرون تا برای نهار مورد علاقت چندتا چیز بخرم

خیلی دوستت دارم عشقم ,مرد با تعجب از پسرش پرسید این یادداشت چیه؟چرا مامانت از کارم

ناراحت نشده؟

پسر گفت دیشب که مست بودی مامان دستتو گرفت که ببرتت رو تخت ,تو عالم مستی گفتی خانوم به من دست نزن

من متاهلم .

" به سلامتی همچین مردایی "

 

 

 

 

 



تاريخ : شنبه 17 آبان 1393 | 16:10 | نویسنده : فرناز |
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.